انقلاب بعد از سرنگوني!
و خانه نشيني پوپوليسم نو
حميد تقوائي
ما پس از انشعاب و تشکيل حزب جديد بوسيله منشعبين در بيانيه اي اعلام کرديم که حساب اين حزب را از نظرات و مواضع منشعبين جدا ميدانيم و حزب جديد را بر اساس سياستها و مواضعي که اتخاذ ميکند ارزيابي خواهيم کرد. اکنون هر چه بيشتر از آن تاريخ ميگذرد بيشتر روشن ميشود که متاسفانه چنين تمايزي وجود ندارد. حزب جديد در راهي پا ميگذارد که رفقا خواستند پرچم سفيدش را در حزب ما بلند کنند و نتوانستند. پرچم "انقلابي در کار نيست" و "سوسياليسم مطلوب مردم نيست"! نقد شدند، در جواب درماندند، هيستريک به همه چيز و همه کس تاختند، و رفتند.
اين حملات هيستريک به حزب و شخصيتهاي حزب ما در نشريات و سايتهاي حزب جديد همچنان ادامه دارد. گوئي بدون فحش و تهمت و ليچارگوئي عليه حزب ما امرشان نميگذرد. ميخواهند عليه هخا موضع بگيرند، به مردم "رهنمود" بدهند که "در خانه بنشينيد"، نشريه زنان منتشر کنند، سازمان پناهندگان را ترک کنند، سايتشان را راه بياندازند و خلاصه دست به هر اقدامي ميخواهند بزنند، بايد اول حمله اي به ما بکنند و فحشي به حزب و رفقاي سابق خودشان بدهند. چرا اينطور است؟ چرا اين دوستان، که ظاهرا خيلي هم بر اجتماعي ديدن مکان احزاب تاکيد دارند، اينقدر فرقه اي و غير اجتماعي عمل ميکنند؟
به نظر من مشکل اين رفقاي سابق ما معرفتي و يا اخلاقي نيست، مشکلشان بي هويتي سياسي است. حمله به ما و نفرت پراکني عليه شخصيتهاي حزب ما چسب دروني حزب جديد است. اين حزب بحران هويتي دارد. رهبرانش بر مبناي نظراتي از حزب ما جدا شده اند که نه خودشان و نه کسي در صفوف حزبشان - و نه اصولا هر کس که خود را چپ بداند - قادر به دفاع از آن نيست. اين نظرات در بيانيه حزب جديد (بجز در عبارت بسيار گويا و افشا کننده اي که انقلاب را به بعد از تصرف قدرت احاله ميکند و پائين تر به آن ميپردازم.) مسکوت مانده است و در نوشته هايشان هم صريحا ابراز نميشود. البته در موضع گيريهاي مثل قضيه هخا و رهنمود مشعشع "مردم در خانه بنشينيد" دم خروس اين بينش راست بيرون ميزند اما رسما و علنا پلاتفرم حزب جديد بر اين بينش مبتني نيست. اين البته در خود فاکتور مثبتي است. نميشود نظرات و تزهائي نظير "انقلابي در کار نيست" و "نوبت کمونيستها نيست" و "سوسياليسم مردم را رم ميدهد" و ديگر نظرات مشعشع رهبران انشعاب و حزب جديد را بر سر در حزب آويزان کرد و مدعي حکمتيسم هم بود! همان بهتر بگويند "اين حرفها را کسي نزده" و "مقصودمان درک نشده" و "تفتيش عقايد نکنيد" و براي نشان دادن تمايزشان با چپ سنتي به همان جمله "انقلاب بعد از تصرف قدرت" بسنده کنند. اين در خود فاکتور مثبتي است اما اين مسکوت گذاشتن بينش خود رهبران حزب جديد را با مشکل ديگري روبرو کرده است. اين سئوال در برابر آنها قرار گرفته که علت وجودي اين حزب چيست؟ چرا جدا شديد و چرا حزب ساختيد؟ تفاوتهايتان با حزبي که ترک کرديد در چيست؟ چه چيزي صفوف اين حزب جديد را متحد ميکند؟ پاسخ، اگر قرار باشد تزها و مواضع مطرح شده از جانب رهبران انشعاب را بروي خودمان نياوريم، همانست که رهبري حزب جديد مجدانه مشغول آنست: نفرت پراکني نسبت به حزب کمونيست کارگري و حمله شخصي به رهبران و شخصيتهاي آن! بيانيه صادر کردن و دامن زدن به يک هياهوي جرج اورولي و مک کارتيستي عليه حزب و رفقاي سابق خودشان! سوء نيتي در کار نيست، دوستان سياسي اند و خوب ميدانند چه ميکنند. حزبي ساخته اند و بايد حفظ و تغذيه اش کنند، بايد حزب داري کنند. و ظاهرا راهش را هم پيدا کرده اند. عرض خود ميبرند و زحمت ما ميدارند.
اما ما وارد اين ميدان نميشويم. ما بر خلاف اين دوستان به حملات هيستريک شخصي براي توجيه وجودي خود نيازي نداريم. پاسخ اين نوع حملات را هم نميدهيم. حرف و نقد سياسي ما روشن است. عرصه نبرد ما نقد تئوريک و سياسي ديدگاه و بينش راست تحت لواي کمونيسم و منصور حکمت است. در پلميک دروني حزب کار ما همين بود و از اين پس نيز در نقد مواضع و سياستهاي حزب جديد همين شيوه را به پيش خواهيم برد. ما همانطور که در بيانيه حزب در مورد انشعاب اعلام کرديم، وظيفه داريم از آنجا که حزب جديد خود را کمونيست کارگري و حکمتيست مينامد با حساسيتي دو چندان سياستها و مواضعش را مورد بررسي و نقد قرار بدهيم. در عين حال فعاليت حزب جديد تحت نام حکمتيسم و اين واقعيت که رفقاي سابق ما عضو اين حزبند، ما را نسبت به لحن و شيوه اين نقد نيز به همان درجه حساس و مراقب ميکند. وارد شدن به ميدان جنگ سردي عليه رفقاي سابقمان و تکرار افترائات و اتهامات نخ ما شده ضد کمونيستي عليه آنها، هر اندازه هم که با سياستهايشان مخالف باشيم، شيوه کار ما نيست. اميدواريم دوستان ما نيز چنين روشهائي را کنار بگذارند.
من در ادامه اين نوشته دو مورد از موضع گيريهاي حزب باصطلاح حکمتيست را بررسي ميکنم و اميدوارم نشان بدهم که تا چه اندازه حکمتيسم يک نام بي مسمي براي اين حزب است. مورد اول يک تز پايه اي و استراتژيک است که در بيانيه اعلام موجوديت حزب آمده و انقلاب را به بعد از تصرف قدرت سياسي احاله ميکند، و مورد دوم موضع تاکتيکي اين حزب است در قبال هخا.
بحث بعد از مرگ شاه
"حزب کمونيست کارگري - حکمتيست ... تصرف قدرت سياسي را بعنوان شرط سازمان دادن انقلاب اجتماعي طبقه کارگر هدف قرار ميدهد." اين بند اطلاعيه اعلام موجوديت حزب رفقاي سابق ما، خيلي مفيد و مختصر کنه بينش راست اين حزب را اعلام ميکند. دوستان انقلاب را به بعد از تصرف قدرت سياسي احاله کرده اند. انقلاب بعد از تصرف قدرت، درست مثل وعده هاي انتخاباتي در غرب و يا "بحث بعد از مرگ شاه" در دوره انقلاب ٥٧، يعني انقلاب هيچوقت. يعني انقلاب وقت گل ني! کسي عليه خودش انقلاب نميکند. نميشود اول قدرت سياسي را گرفت و بعد انقلاب کرد. مگر بخواهيد دنده عقب حرکت کنيد! و يا مقصودتان از انقلاب اجتماعي طبقه کارگر چيزي شبيه انقلاب سفيد آريامهري باشد. ممکن است گفته شود بحث بر سر انقلاب اجتماعي طبقه کارگر است و نه هر انقلابي. اما بستن اين صفات به انقلاب هم مزاياي سياسي خودش را دارد. دوستان سنگ بزرگ برداشته اند که نزنند. "امروز، در اين واويلاي جمهوري اسلامي و انقلاب اجتماعي طبقه کارگر"؟! الحق که انسان بايد بقول منصور حکمت از آن کمونيستهاي افراطي کله شق يکدنده، و يا بقول دوستان ما چپ سنتي فرقه اي مريخي، باشد که فکر کند همين امروز ميشود انقلاب اجتماعي طبقه کارگر را سازمان داد. رفقاي سابق ما "واقع بين" شده اند. آنان نيز مانند وحدت کمونيستي و امثال بابک زهرائي سابق ادعا ميکنند که به هيچ نوع انقلابي بجز انقلاب کمونيستي باور ندارند و حرفهاي هوائي نميزنند. دوستان پا بر زمين سفت کريدورهاي قدرت گذاشته اند، و با واقع بيني بجاي انقلاب سواري، ديپلماسي سواري ميکنند. صفت اجتماعي و طبقه کارگر آمده است تا کار را غير ممکن جلوه بدهد. همانطورکه براي امثال وحدت کمونيستي همين خواص را داشت. سنگ بزرگ علامت نزدن است.
اما اجازه بدهيد براي روشن شدن بيشتر بحث قبول کنيم که قصد دوستان سازماندهي انقلاب اجتماعي طبقه کارگر بعد از سرنگوني است. در اين صورت، اگر تفتيش عقايد نباشد بايد از دوستان پرسيد همين امروز براي سرنگوني جمهوري اسلامي چه بايد کرد؟ اگر سازماندهي انقلاب اجتماعي طبقه کارگر در دستور نيست، چه کاري در دستور است؟ سازماندهي انقلاب غير کارگري؟ انقلاب غير اجتماعي طبقه کارگر؟ انقلاب دموکراتيک؟ يا شايد اصلا انقلابي در کار نيست، يک فروپاشي داريم که با دو درجه تخفيف ميشود انقلاب دموکراتيک خواندش و تازه آنهم بنا به خصلتش کمونيستها را بقدرت نميرساند. شايد در اين دوره غير انقلابي بايد بطرق ديپلماتيک بقدرت رسيد؟ احتياجي به حدس و گمان و تفتيش عقايد نيست. نگاهي به مواضع دوستان انشعابي در بحثهاي داخلي حزب ما پاسخ را روشن ميکند.
خاصيت ديگر احاله انقلاب به بعد از تصرف قدرت، موکول کردن سوسياليسم به محال است. معني واقعي انقلاب اجتماعي طبقه کارگر اعلام و پياده کردن فوري سوسياليسم پس از تصرف قدرت سياسي است. حزبي که خود انقلاب را ميخواهد تازه بعد از تصرف قدرت سازمان دهد، در واقع ميگويد پياده کردن سوسياليسم در دستورم نيست. کسي که کار امروز را به فردا موکول ميکند، هم کار امروز و هم کاري که فردا بايد کرد را تعطيل ميکند! امروز دوره انقلاب نيست و فردا هم دوره پياده کردن سوسياليسم نيست! مساله واقعي، براي يک فعال جنبش کمونيسم کارگري و براي هر انقلابي کمونيستي که پايش روي زمين است و به توهم تصرف قدرت بدون انقلاب دچار نشده، اينست که چگونه بايد با سازماندهي و رهبري انقلاب بقدرت رسيد و چه طور بايد پس از تصرف قدرت سوسياليسم را عملي کرد و به اجرا در آورد. اما نه اين و نه آن، هيچيک در برنامه دوستان ما نيست. با يک عبارت پردازي ظاهرا راديکال در مورد "انقلاب اجتماعي طبقه کارگر" هم سازماندهي انقلاب، همين امروز و براي تصرف قدرت، از دستور خارج ميشود و هم اجراي سوسياليسم در فرداي تصرف قدرت سياسي. همان بينش و همان نظرات است. همان "سوسياليسم مردم را رم ميدهد"، همان "انقلابي در کار نيست"، همان "نوبت کمونيستها نيست"، همان نظرات است که در بسته بندي جديد و ظاهرالصلاح تري در بيانيه اعلام موجوديت حزب رفقاي سابق ما اعلام ميشود.
دوستان اين حرفها ربطي به حکمتيسم ندارد، اينها از بينش و دستگاه فکري ناشي ميشود که منصور حکمت عمري را بر سر نقد و طرد آن از صفوف جنبش کمونيستي گذاشت. اين احياي ليبراليسم چپ و پوپوليسم در برخورد به انقلاب و سوسياليسم است. دوستان نام آنتي حکمتيسم بيشتر برازنده حزب شماست.
هخا و فراخوان درخشان "درخانه بنشينيد"
اگر در بيانيه اعلام موجوديت بايد بينش پوپوليستي دوستان در مورد انقلاب و سوسياليسم را از لابلاي عبارات بيرون کشيد، در موضع آنان در مورد حرکات اعتراضي اخير مردم اين بينش راست به صراحت و تمام قد به ميدان آمد (يا در واقع در خانه نشست!). رفقاي سابق ما از اينکه يک ناسيوناليست دست راستي فراخوان تظاهرات داده است به اين نتيجه درخشان رسيدند که مردم بايد در خانه بنشينند. به اين نتيجه رسيدند که مردم بخاطر توهم به هخا و تحت تاثير نفوذ اپوزيسيون راست اعتراض ميکنند و وظيفه انقلابي شان را در اين ديدند که جلوي حرکت مردم بايستند. ناگهان بياد تظاهرات تاسوعا و عاشور عليه شاه افتادند و به حزب ما تاختند که مثل چپ سنتي آن دوره ميخواهيم انقلاب سواري کنيم!
هر دم از اين باغ بري ميرسد. لابد وقتي قرار باشد سکوت و مخفي کردن عقايد نشانه اجتماعي بودن و غير فرقه اي بودن قلمداد شود، فراخوان هيچ کاري نکنيد هم بايد عين انقلابيگري و دخالتگري بحساب بيايد. بخصوص که اين فراخوان اين حسن را دارد که خانه نشيني اکثريت مردم را ميشود بحساب خود گذاشت و احساس مجاهدت کرد! آيا اين اولين بار بود که يک نيروي راست فراخوان يک حرکت اعتراضي ميداد؟ آيا بارها و بارها مردم به فراخوان شخصيتهاي دو خردادي و نهادهائي نظير دفتر تحکيم وحدت به خيابانها نريخته بودند؟ و در تمام اين موارد هم اعتراض مستقل خودشان را نکرده بودند؟ آيا کل خيزش ١٨ تير با اعتراض به بسته شده روزنامه دو خردادي سلام شروع نشد؟ در کداميک از اين موارد ما مردم را به خانه نشيني دعوت کرديم؟ ما حتي در انتخابات مجلس اسلامي به مردم نگفتيم از خانه بيرون نيائيد. حتي در انتخابات دور اول رياست جمهوري خاتمي اعلام کرديم که راي مردم به او بخاطر ضديتشان با ولي فقيه است و اين راي را به حساب نفوذ و قدرت جنبش دو خرداد ننوشتيم. بايد پرسيد چه چيزي عوض شده که امروز در شرايطي که نفوذ چپ و کمونيسم کارگري بيشتر از گذشته و نفوذ راست بسيار کمتر شده است بايد اعتراض مردم را بحساب راست بنويسيم و از حرکتشان جلوگيري کنيم؟! چيزي عوض نشده است، جز خط و بينش رفقاي سابق ما. حزبي که معتقد است انقلابي در کار نيست و در دوران فروپاشي به سر ميبريم ناگزير به اين نتيجه هم ميرسد که راست دست بالا را دارد و حرکت انقلابي مردم را يکجا بحساب اپوزيسيون راست ميگذارد. هيچ حزب و نيروي سياسي و هيچ بخشي از مردم معترض هخا را باندازه منشعبيون عزيز ما جدي نگرفت و برايش اعتبار نخريد. هخا را با خميني سال ٥٧، و ما را با چپ سنتي آن سالها مقايسه ميکنند! حس تناسب هم خوب چيزي است! حتي اپوزيسيون راست چنين تصوري از جايگاه خود و حزب ما ندارد که رفقاي سابق ما ميخواهند بدست بدهند. اما حتي اگر اينطور باشد و چپ و راست همان نسبت واژگونه اي را داشته باشند که رفقاي ما مدعي هستند باز معلوم نيست چرا بايد مردم را به خانه نشستن دعوت کرد. آيا در انقلاب ٥٧ چپ بايد به مردم ميگفت در خانه بنشينند چون خميني دست بالا را دارد؟ آيا انقلاب ٥٧ بخاطر نفوذ و هژموني اسلامي در آن قابل حمايت و دخالت از جانب کمونيستها نبود؟
از اينجا تا اين نتيجه که انقلاب ٥٧ اشتباه بود و مردم نبايد انقلاب ميکردند راه چنداني نيست. اين نوع نقد انقلاب کاريست که سلطنت طلبان لس آنجلس نشين هميشه مشغول آن بوده اند. همان نيروهائي که در ١٨ تير امسال نيز به مردم گفتند در خانه بنشينيد و باقالي پلو بخوريد. ظاهرا تفاوت موضع دوستان سابق ما با اپوزريسيون راست در همين باقالي پلوست. بر سر دعوت به خانه نشيني دعوائي ندارند. ايستادن جلوي حرکت مردم يک نتيجه اين ديد متافيزيکي و فاتاليستي در مورد انقلاب است. نتيجه ديگر، راه ديگري که اکتيويستهاي "غير سنتي" که خودشان ميخواهند بخانه نروند و در ميدان سياست باشند در پيش ميگيرند، دخالت از بالاست. نتيجه اي که امثال بابک زهرائي گرفتند و سر از دفتر بني صدر در آوردند. دوستان ما هم نميخواهند خودشان بهمراه مردم بخانه بروند و ديپلماسي دخالت از بالايشان را از هم اکنون حاضر و آماده کرده اند. اگر چپ سنتي چيزي را درباره انقلاب ٥٧ نفهميد همين نکته بود که اين انقلاب ربطي به اسلام و خميني و نيروهاي خلقي از اين قبيل نداشت. انقلابي بود عليه ديکتاتوري شاه که طبقه کارگر ستون فقراتش بود و کسي مثل منصور حکمت سخنگو و نماينده اش. دوستان ما اگر همين خط را در ارزيابي از انقلاب ٥٧ و حرکات اعتراضي امروز مردم ادامه بدهند از همانجا سر در ميآورند که منصور حکمت در نقدشان تاريخ شکست نخوردگان را نوشت. حرکت مردم را بحساب هخا نوشتن تنها کاريکاتوري است از نظرات و نيروهاي سياسي چپ و راستي که کل تاريخ شکست نخوردگان در مقابله با آنها شکل گرفته است.
اما موضع راديکال و عملي و فعال و دخالتگر در برخورد به جريان هخا همانست که هميشه حزب ما در برخورد به چنين مواردي داشته است: نقد جريانات راست و در همانحال دعوت مردم به اعتراض مستقل خود در شکافها و محملها و بهانه هائي که بالائي ها براي دخالت مردم بوجود مي آورند. اگر قبلا شعار آزادي و برابري در مقابل دعوت به سکون و باقالي پلو خوردن از جانب راست در خيابانها داده ميشد، اين بار ما شاهد شعار "سوسياليسم بپا خيز براي رفع تبعيض" و "سوسياليسم دواي درد مردم" در خيابانها بوديم. هخا گفت لباس سفيد بپوشيد و گل بدهيد و از نافرماني مدني خارج نشويد و رفقاي سابق ما گفتند در خانه بنشينيد و با اين وجود مردم به خيابانها آمدند و شعار دادند سوسياليسم بپا خيز. دوستان ميگويند "عجيب است! دروغ است! جعلي است! غلو است! تنها يکنفر شعار داده! سوسياليسم کسي را تهييج نميکند!" براستي رقت انگيزست. موضع "انقلابي در کار نيست"، "چپ در اين انقلاب شانسي ندارد" و "مردم از سوسياليسم رم ميکنند" خواه ناخواه يک حزب و جريان سياسي را به انکار واقعيت ميرساند. اگر قرارست انقلاب سوسياليستي را بعد از تصرف قدرت سياسي سازمان داد بنابراين امروز نميشود در خيابانها سوسياليسم بپاخيز گفت. حتما دروغ ميگويند. اگر قرار باشد رژيم فرو بپاشد و انقلابي در کار نباشد، پس بهترست مردم در خانه بنشينند و اعتراض نکنند، و بالاخره اگر قرار باشد چسب داخلي حزبمان را حفظ کنيم بايد حتما در مخالفت با رفقاي سابقمان موضع بگيريم! هخا کاريکاتوري از راست مستاصل بود، و رفقاي سابق ما متاسفانه در اين ميان تصميم گرفتند که در نقش کاريکاتور چپ وارد ميدان شوند (يا در واقع در خانه بمانند). عاقبتشان به خير باشد.